مدح و شهادت امام جواد علیهالسلام
به چشمت میهمان کردی تمامِ عمر، زمزم را به خاکِ تشنه خواندی آیۀ بارانِ نمنم را تویی آن کودکی که از سکوتش درس میریزد دهان وا کن که بشناسند از هر علم، اَعلَم را غلام خُردهشاگردانِ شاگردانتان میشد به دَرسَت میفرستادند اگر یحییبناَکثَم را زیادت نه؛ کمت هم از سر عالَم زیادی بود نمیدانند دسـتان جـوادت مـعـنی کـم را نمک نشـناسها انداخـتـند اندازۀ جـودت به جان شانهات سنگینی یک کوهْ ماتم را به مشتت جمع شد کابوسِ خاکِ چادر مادر زمین با اشکهایت ریخت بر سر؛ خاکِ عالم را قیامِ انتـقام از دستهای کـوچکت پا شد چشاندی بر دهان کوچه چندین مشتِ محکم را تو را با روضههای مادرت کشتند، با سَم نه به کامت ریخت انگورِ اجل با زهر، مرهم را اگر میدید امّالفضل، درمانت شهادت بود به بیمارش نمینوشاند، هرگز مرهمِ سَم را زمین در قابِ چشمش آخر ذیالقعده را میدی نگاه تشـنهات یک آسمان مـاهِ محـرّم را مسافر بودی و پشتِ نگاهت کاسهآبی ریخت نشان میداد حالِ رفتنت یک کربلا غم را |